کوروش کبیر مامان و باباش

  ...

  یکی بود یکی نبود. کوروش بابا صبح تا شب میخوابه. شب وقتی بابا و مامانش میخوان بخوابن تازه ساعت بیداریشه چشماش کامل باز، سرحال، منتظر حرف زدن باهاش ماچی؟ چشمها نیمه باز، گیج، فقط خواب اینو یکی از اون شبایی که بغلم بود و تو خونه باهم ماشین بازی میکردیم و تمام خونه رو زیر پا گذاشتیم روی تخته وایت برد آشپزخونه کشیدم. به نظر خودم و مامانش که خیلی شبیه. ...

 خوب، از هرچه بگذریم سخن این قسمت قضیه خوش تراست. هممممممممه وقتی یه بچه رو می بینن بعد از ور رفتن به لوپاش و بوسیدنش زود میخوان بدونن که بچه به کی رفته؟ به باباش؟ مامانش؟ بابا بزرگش؟ مامان بزرگش؟ دائیش؟ خاله؟ عمو؟ عمه؟ ....... حالا ببینیم کوروش بابا به کی رفته؟ راحتتون کنم اکثراً میگن به باباش رفته. "خلاص" من و مامانش همش از خدا می خواستیم بچمون یا به باباش بره یا به مامانش. اصلا چه معنی داره بچه آدم به یکی دیگه بره!!!!!!!!!!!! یکی از شباهتهای کوروش و باباش تو خوابیدنشونه قربونش بشم عین خودم طاق باز می خوابه. 2: خیلی خیلی گرمائیه و اصلا طاقت اینکه پتو ب...

 عمو رضا عید اومده بود مشهد. برای اولین بار کوروش، عمو رضاشو دید. . ...

 روز بعد از زایمان، تو بیمارستان یک خانومی با دوربین اومد و گفت میخواید عکس روز اول بچه رو روی شاسی یا بدون شاسی داشته باشید؟ قبلا برای عموی خانومم برای بچه اش که تو بیمارستان سینا به دنیا اومده بود همچین کاری کرده بودن، ولی چاپ عکس روی لیوان. اتفاقا خیلی هم خوب از کار درنیامده بود. چون عکس قشنگی نگرفته بودن و از همه بدتر لیوان به جای اینکه سفید باشه قرمز بود. تازه با همه این اوصاف قیمتش هم 14000تومان خلاصه من گفتم خانوم رو لیوان اگه میتونی بسم ا.... اونم گفت: نه، نداریم. خودم از کوروش عکس گرفتم سریع رفتم خونه کادرشو درست کردم و اسم خودش و اسم بیمارستان و تاریخ تولد رو زیر زدم و رفتم خیابون راهنمائی. دادم ر...

چند روز نبودم. خیلی درگیر بودم . روز دوشنبه 90.1.22 پسر بابا رو  بردیم بیمارستان قائم. آقای دکتر فیض زاده زحمت ختنه کردنشو کشید.   .:به روش سنتی:. اینا عکسهای بعد از ختنه کردنه. کلی گریه کرد، ولی به محض اینکه کار دکتر تموم شد. شیر خورد و خوابید تو خونه هم دیگه گریه نکرد. اینم عکسشه تو بغل مامان بزرگش اگه بتونم یه قسمتهایی از فیلمش رو هم میزارم ...

  ...

سلام کوروش جون امروز روز چهلم تولدته. البته الان که دارم اینارو می نویسم شبه. منم سرکارم.  مامان بزرگ و خاله ها اومدن خونمون. قراره مامان بزرگ و مامان تورو واسه چهل روزه شدنت ببرن حموم و غسل بدن امیدوارم همینطور که تو این چهل روز خوب و خیلی خیلی دوست داشتی بودی از این به بعد هم همینطور باشه. خیلی دوست دارم گل پسر ...